فهرست مطالب

کلاس سوم ابتدایی که بودم برای اولین بار توی کتاب جغرافیا عکس کویر لوت رو دیدم، تا قبل از این سفر، تصویری پر از علامت سوال نسبت به کویر لوت تو ذهنم داشتم.

تا اینکه با مهدی تصمیم گرفتیم به کرمان بریم.

به مهدی پیشنهاد دادم که برای فرار از خستگی، مسیر 1000 کیلومتری رو نصف کنیم.یه روز رو توی یزد بمونیم و یزد رو یه گشتی بزنیم، تا اینکه بتونیم فرداش با انرژی بیشتری به سفر مون ادامه بدیم.

به یزد رسیدیم ابتدا به آتشگاه رفتیم.

بعد از اون به سمت میدان امیر چخماق رفتیم یه مجموعه ی تاریخی، که بازار، تکیه، و دوتا آب انبار داره

ابتدای ورودیش بعد از اینکه اون گل کاری های میدون رو رد می کنیم به مغازه های جگرکی می رسیم که تو فضای سنتی بازارچه، میتونه گزینه خوبی برای یه وعده غذایی باشه..

این مجموعه توسط امیر جمال الدین چخماق که در قرن 8 حاکم شهر بوده به همراه زنش «ستی فاطمه» ساخته شده.

مقبره ی همسرش هم در ضلع شمالی این مجموعه قرار داره

لیست مراکز دیدنی شهر یزد که شاید دو تا 3 روز برای دیدنش کافی باشه که ما چند تا از مهمترینش رو انتخاب کردیم.

محله ی فهادان

مجموعه امیر چخماق

مسجد جامع یزد

آتش گاه و…

عصر به سمت مسجد جامع رفتیم.

وارد خیابون مسجد جامع که میشین حالتون خوب میشه، چون یه پیاده روی سنگ فرش شده داره که دو طرف خیابون، مغازه های قدیمی قرار داره که در نهایت، به مسجد ختم میشه .

از مسجد که بیرون میاین ،سمت راستِ مسجد، وارد بازارچه ی قدیمی و سنتی میشین مغازه هایی پر از جاذبه و جنس هایی که ارزش دیدن وخرید کردن داره وجود داره.

چهارمین یا پنجمین مغازه از سمت راست، یه عتیقه فروشی رو دیدم که روی اجناسش نوشته بود لطفا دست بزنید!

همین باعث شد که من وارد مغازه اش بشیم.

انرژی مثبتی که توی  مغازه وجود داشت، ما رو جذب خودش کرد.

با فروشنده ی خوش اخلاق و با شخصیتی رو به رو شدیم.

بعدا فهمیدیم که ایشون آقای دکتر محمد علی فیض هستن!

ایشون دکترای خودشون زو از دانشگاه نیوکسل انگلیس گرفته و استاد دانشگاه یزد هستند که به علت علاقه ای که به تاریخ ایران داشته به این شغل نیز مشغولند!

آشنایی ما با دکتر فیض باعث شد که ما اولین قهوه ی یزدی، که نوع سروش به ثبت جهانی رسیده رو اونجا بخوریم و به قهوه ی یزدی علاقمند بشیم.

از اونجا به محل قدیمی یزد، که به «محله ی فهدان» معروفه رفتیم، کوچه پس کوچه هایی که یه تصویر دقیق و جامع و سنتی از شهر یزد میده.

شب رو در یزد موندیم….

شهر یزد، رو به  قطاب و شیرینی های خوشمزه اش می شناختیم و خبر از غذاهای معروف و محلیش نداشتیم این شد که رفتیم سمت غذاهای

فست فودی که تعریفشو خیلی شنیده بودیم، پس شب رو به فست فود “کنورنوپیچ” رفتیم و باید اعتراف کنم که یکی از بهترین پیتزا های عمرمو اونجا خوردم.

کرمان

صبح به سمت کرمان رفتیم بدون اینکه وارد شهر کرمان بشیم به سمت کلوت های شهرداد رفتیم.
«کلوت های شهرداد» که هدف اصلی ما بود، صد کیلومتری از کرمان فاصله داشت این مسیر، مسیری بود که آرام آرام شکل جدیدی پیدا میکرد،تا چشم کار میکرد، مسیر مستقیم و کوه و صخره های متفاوت بود.
به شهرداد، که رسیدیم خریدامون رو انجام دادیم و وسایل جوجه کبابِ شام رو مهیا کردیم، به سمت کلوت های شهرداد رفتیم.

به کلوت های شهرداد که رسیدیم به کمک لیدر که آنجا بود یه جای خوب برای کمپ رو انتخاب کردیم اینکه ستارها چقدر چشمک میزدن و آسمان چقدر زیبا بود قابل گفتن نیست..

آرامش کویر و آسمون زیبا ش رو باید خودتون تجربه کنید

بعد از شام، رو به آسمون و ستاره هاش دراز کشیدیم و آخر وقت به چادرمون برگشتیم و تا صبح خوابیدیم…

صبح یه صبحانه ی عالی خوردیم و روز دوم سفرمون رو آغاز کردیم.
تصور ناقص من از کلوت ها که سال سوم ابتدایی در کلاس جغرافیا شکل گرفته بود کامل شد.
کلوت هایی که بعد از هزارن یا شاید میلیون ها سال بر اثر فرسایش آب، خاک، باد شکل گرفته بودن. اونقدر شگفت زده شدیم که تازه متوجه شده بودم که اینجا چرا اولین اثر ثبت شده ی طبیعیه ایران، در آثار جهانیه بود.

باورش سخت بود که چطور این همه کلوت و این همه بیابون های پهناور، همه در طول زمان با فرسایش آب و خاک و باد ساخته شده!

چادرمون رو جمع کردیم و با ماشین خودمون به سمت منطقه ای رفتیم که به «قلعه ی کوتوله ها» معروف بود. انگار که این قلعه رو بچه ها ساخته بودند!

دیوار قلعه رو که معمولا دیوار بلندیه، کمتر از 3 متر بود و همه چیز ای داخلش مینیاتوری ساخته شده بود!!

از اونجا اگه جاده رو، به سمت شهرداد برید با تابلو ی «قلعه ی رموک» مواجه میشید. جاده ی خاکی کوتاهی، شما رو به سمت این قلعه میبره.

قلعه ی “رموک” خیلی زیبا تر از قلعه ی کوتوله ها بود. گذر تاریخ در این قلعه کاملا حس میشد. پشت بام این قلعه طوری ساخته شده بود که سایه بوم خوبی ایجاد کرده بود.

سایه ای که میشد توش نشست و از زیبایی های کویر، لذت برد.

از اونجا به دریاچه ی کلوت ها رفتیم، دریاچه ای که به علت بارندگی های اخیر ایجاد شده بود، تصویر کلوت و دریاچه ی فیروزه رنگی، که اونجا شکل گرفته بود، واقعا زیبا بود.

خیلی شلوغ بود، اما زیبایی های منحصر به فرد این منطقه کویر و دریاچه هاش جاذبه زیادی به اینجا داده بود.

پس یه جای خوب برای کمپ پیدا کردیم و مشغول گشت زنی تو منطقه شدیم.

البته آلودگی صوتی، سکوت کویر رو بهم ریخته بود، اما در کل تلفیق طبیعت و خوشیِ آدم ها، فضای دلچسب و دل انگیزی رو ایجاد کرده بود.

(الان که دارم  این سفرنامه رو می نویسم یه هفته از اون شب گذشته، اما یادآوری اون فضا و اون حسا حالم رو خوب میکنه).

صبح با سرو صدای مسافر ها از خواب بیدار شدیم، بعد چیدن یه میز صبحانه ی عالی، تصمیم گرفتیم بکر بودن کویر و جاده های کویر رو تجربه کنیم پس با لیدر اون منطقه هماهنگ کردیم و با یه ماشین آفرودی به دل کویر زدیم.

«گندم بریانک» جایی بود که به گرم ترین نقطه ی زمین معروف بود!

همیشه تجربه ی مهم ترین ها و بهترین های دنیا، برام هیجان انگیز بود! این بار هم هیجان زیادی داشتم ….

حدود 40 کیلومتری راه بود، هر چی جلو تر می رفتیم، جاده ها بکر و کویر، بیشتر میشد تا جایی که به دشتی رسیدیم که تا چشم کار میکرد بیابون و صحرا بود. به لیدر مون گفتم نگه دار، تا با پای برهنه تو این صحرای زیبا قدم بزنیم.

بعد از 20 دقیقه که با مهدی، وسط این بیابون ها، قدم زدیم، به سمت گندم بریانک رفتیم .

گفته های لیدرمون در مورد نام گذاری این منطقه برام خیلی جذاب بود:

که این منطقه مسیر تجاری بوده و راهزن هایی هم داشته، یک بار که راهزنی به کاروانی میزنه که بار گندم داشته و اون تاجر، کیسه های گندمش رو توی نقطه ای پنهان میکنه..

تا بعدا بیاد و  آنها رو برداره

دفعه ی بعد که میاد می بینه که گندم ها به گندم برشته تبدیل شده!

و از اون به بعد به اون منطقه «گندم برشته» می گفتند، که بعده ها به «گندم بریانک» تبدیل شد!

دمای هوا تو گندم بریانک، بالاترین دمای کره زمین ثبت شده ، جایی که در نزدیک اش رود بود! تصور اینکه در گرم ترین نقطه ی زمین رود وجود داشته باشه، چیز عجیبی بود.

احتمالا توصیف کویر و عکس هاش نتونه تصویر دقیقی براتون ایجاد کنه اما بهتره تصاویر این منطقه رو ببینید.

بعد از اون به جایی رفتیم که یکی عجیب ترین آبشار هایی بود که تا کنون دیده بودم!

آبشاری که از دل کویر بوجود آمده بود، مگه میشه وسط کویر، آبشار دید!؟

از شهرداد دوتا مسیر وجود داره که به «روستای کشیت» میرسه، یه مسیر خاکی، که حدود 90 کیلومتر بود و مسیر دیگه که حدود 180 کیلومتر بود.

با شک و تردید، تصمیم گرفتیم  که از مسیر خاکی به کشیت بریم.

مسیر خاکی، تلفیقی از درخت های نخل،کوه و مزارع بود، همچنین رود کوچیکی که تو مسیر، ما رو همراهی میکرد،انگار به یه کشور عربی اومدیم!

مهدی بدون هماهنگی، پرید تو آب!

من که متعجب به خل بازیهاش نگاه میکردم، بهم گفت: بیا کمی آب تنی کنیم، آبش خیلی تمیز و گرمه…

شب به روستا ی کشیت رسیدیم، از روستا یی ها خواستیم که یه جایی رو به ما معرفی کنند، تا ما شب رو  اونجا کمپ بزنیم.

باغ علی غلام رو به ما معرفی کردن که بعد ها علی غلام، یکی از دوستامون شد. شب به قصابی کشیت رفتیم و برای شامِ شب، گوشت خریدیم.

تجربه ی جدید دیگه، این بود که با بادهای 120 روزه ی سیستان، مواجه شدیم جوری که می ترسیدیم وقتی که خوابیم، درخت های نخل، بشکنن و بیفتن سمتمون.

(بقول فیلم مارمولک به القا الله بپوندیم)، تا صبح ترس از باد ها و حادثه، نشد راحت بخوابیم.

صبح متوجه شدیم که نگرانی هامون الکی نبوده، تو مسیر آبشار دو تا از درختای نخل شکسته شده بودن

تو روستا با پسر 18 ساله ای به اسم محمد رضا، آشنا شدیم که لیدر محلی بود

اول به قلعه ی کشیت رفتیم. شهر قدیمی و بزرگی که کنار روستا ی کشیت قرار داشت، نشون میداد اینجا مکان مهمی بوده در گذشته زندگی در اونجا جریان داشته.

از اونجا به سمت آبشار رفتیم، همیشه برام سوال بود که اصلا پنیر خرما، چی هست و چطوری از درخت نخل پنیر می گیرند!

محمد رضا گفت: خیلی خوش شانسی، چون دیشب چند تا درخت خرما افتاده و اگر تبر داشته باشی، میتونم از درخت، پنیر خرما بگیرم!

من تبر معروف ام رو که در همه ی سفر ها همراهم هست رو، رو کردم.

با کمک محمد رضا تنه ی درخت رو شکافتیم و مغزش رو که به پنیر خرما معروفه در آوردیم.

مزه ی گردوی تازه رو می داد البته کمی هم به تلخی میزد.

آبشار کشیت

آبشار کشیت، انتهای دره ایی سرسبز بود که برای شنا و جامپینگ مناسب بود

مهدی توی آبشار اونقدر حالش خوب بود که بعد از گذشت سه ساعت با خواهش و تمنا از زیر آبشا بیرون اومد!

در اینجا سفر ما، با تمام زیبایی هاش به پایان می رسه و به سمت کرمان میریم

کویری که هیچ وقت برام جذاب نبود، امروز مفهوم زیبایی برام پیدا کرد…

به این فکر می کردم که همیشه تعریفِ یه چیزی، در مقایسه با وقتی که تجربه اش میکنی، میتونه متفاوت باشه…

شاید برای همین که میگن، شنیدن کی بود مانند دیدن…

کویر لوت برای من مفهومی جدید و متفاوتی پیدا کرد، اگر فرصتی باشه دوست دارم که بازم به اونجا برم تا جاذبه های بیشتری رو ببینم ببینم، مثل دیدن تنگه ی عقرب….

شاد باشید.

حمیدرضا رضایی فروردین 1400